معنی خفگی بر اثر تنفس گازهای سمی

حل جدول

فرهنگ عمید

خفگی

حالتی که به‌واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی، و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می‌دهد و گاه سبب مرگ می‌شود،


تنفس

نفس کشیدن، دَم زدن، جذب اکسیژن و دفع دی‌اکسیدکربن به‌وسیلۀ ریه،
* تنفس مصنوعی: (پزشکی) حرکاتی که با دست یا به‌وسیلۀ اسباب به ریه‌های کسی که در اثر غرق شدن یا عارضۀ دیگری نفسش قطع شده باشد داده می‌شود تا هوا به ریه‌های او وارد شود و شروع به تنفس طبیعی بکند،

تعبیر خواب

خفگی

تعبیر خواب خفگی اگر در خواب احساس خفگی کنید، نشانه آن است که در مقابل فرد مورد علاقه خود احساس شرمساری خواهید کرد. -

لغت نامه دهخدا

خفگی

خفگی. [خ َ ف َ / ف ِ] (حامص) حالت فشردگی گلو و حبسی و تنگی نفس. (ناظم الاطباء). خبگی. خپگی. گلوگرفتگی. (یادداشت بخط مؤلف). || اضطراب. || کم هوائی جایی. || آزردگی خاطر. (ناظم الاطباء).


تنفس

تنفس. [ت َ ن َف ْ ف ُ] (ع مص) نفس زدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دم برزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). داخل کردن نفس به ریه وخارج کردن از آن، و هر ریه داری متنفس است. (از اقرب الموارد). دم و نفس و دم زدگی و نفس کشیدگی و دم برآوردگی. (ناظم الاطباء). || باد سرد کشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دم سرد دراز کشیدن از رنج و سختی. (از اقرب الموارد).
- تنفس سرد، آه سرد. (ناظم الاطباء).
|| پراکنده شدن نور صبح. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دمیدن و روشن شدن صبح. (آنندراج). دمیدن صبح، منه قوله تعالی: والصبح اذا تنفَّس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبلج صبح. (اقرب الموارد). || روز درآمدن. (تاج المصادر بیهقی). برآمدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکافته شدن کمان. (تاج المصادر بیهقی). شکافتن کمان، یقال: تنفست القوس، اذا تصدعت و انشقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). || آب پاشیدن موج. (تاج المصادر بیهقی). آب پاشیدن دریا به موج، یقال: تنفس الموج، اذا نضح الماء. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلند شدن آب دریا بموج. (آنندراج). || آب خوردن از آوند بی جدا کردن از آوند دهن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). || یا به سه دم جداگانه آب خوردن در آن، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث انه (ص) کان یتنفس فی الاناء و نهی عن التنفس فی الاناء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || اطاله: لقد ابلغت و اوجزت فلوکنت تنفست، ای اطلت. (اقرب الموارد). || خارج شدن باد از زیر: کنا عنده فتنفس. (از اقرب الموارد).


سمی

سمی. [س ُ ما] (ع اِ) آوازی که در آن خیر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج).

سمی. [س َم ْی ْ] (ع مص) روان شدن برای شکار. (از منتهی الارب) (آنندراج).

فارسی به عربی

تنفس

تطلع، تنفس، عتله


خفگی

اختناق

عربی به فارسی

تنفس

دم زنی , تنفس

مترادف و متضاد زبان فارسی

خفگی

احتقان، تنگی‌نفس، نفس‌تنگی، اختناق، خفقان

فرهنگ فارسی هوشیار

خفگی

حالت فشردگی گلو و حبسی و تنگی نفس

فرهنگ معین

تنفس

نفس کشیدن، تفرج کردن، استراحت و تعطیل بین ساعت های درس و کار مجلس، انجمن یا دادگاه. [خوانش: (تَ نَ فُّ) [ع.] (مص ل.)]

معادل ابجد

خفگی بر اثر تنفس گازهای سمی

2357

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری